فیلم دنیا
همه جا و همه کس باز غریبه و بیگانه.باز منم و همان بهت
و سرگیجه و وحشت وتنهایی نگاهی به صورت مردم میکنم
عجب!انگاه چشمم به این بازیگردان پیر روزگار می افتد که
کهنه انبانی پراز بازیچه بر دوش دارد و هر روز انرا با
خنده روئی و چاپلوسی پیش یک عده از مردم خالی می کند
ومیرود .انبانه حکایت شهر فرنگ واز همه رنگ است .
زن. زر.زور.جاه ومقام.هوسک ها و امید های واهی
و هر چه بخواهی در این انبانه هست.
هرکس چشمش به این شعبده ها می افتد از خود بیخود است.
که گوئی هرگز اندیشه ای برای سرنوشت و سرانجام کار
خویش نخواهد داشت.
این قصه هست تا فردا که باز سر وکله یارو پیدا میشود
اما امروز حریف نه ان است که دیروز دیدی خیلی با غضب
و غیظ و توپ وتشر و تند تند شعبده ها را برچیده توی انبان
ریخته باز انبان به دوش راه می افتد که همان بازی را سر
عده ای دیگر در بیاورد.به این عده هم که بیچاره ها با دهان
باز و نگاه حسرت دارند بدرقه اش میکنند برگشته وخیلی
ساده می گوید:بروید بمیرید!
نمایشگر اصلی را می بینم که تند تند هر چه تتمه ی شاهکار
نمایشی دارد به روی صحنه می فرستد ونزدیک است فیلم یا
طومار این کمدی –ترا÷دی را برای ضبط در بایگانی ابدیت
مبهم پیچیده انگاه بنشیند وبه حساب ارتیست ها برسد در تقلای
فرارم وهمه جا را از مد نظر میگذرانم راه جهان ارزو را
پیدا کرده ام اما از دالان گور باید گذشت انهم با گذرنامه ئی
که من دارم دارم در اتاق انتظار نشستن هم دارد .
فعلا به گور دخمه بی هوسیهای خیال خویش بر می گردم تنگنا
وتاریکی است سایه سرنوشت شوم به دنبال من است اسمان با
ستارگان خود که همیشه چشمک میزدند حالا سخت دارند به من
چشم غره میروند که حسن عاقبت را مجانی به کسی نمی دهند
اما روزن امید هم سو سو میزند من از گمراهان جهان که در جهات
منفی ومعکوس مرا راهنمایی کرده اند ممنونم و چنان می اندیشم
که این بیچاره ها خود را فدای من کرده اند.
میرویم دریچه صبح سعادت از دور چشمک میزند وعده انجا که
روز وشب را با هم اشتی ست.
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند 
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
<-PollName->
آمار
وبلاگ:
